باز باید با خیالت، شعر زنم ، شیدا شوم باز باید از لابلای خاطراتت ، پیدا شوم خام نیستم ، پخته ام در عشق ، شاید هم سوخته . هر چه آمد از تو آمد . کاین چنین سودا شوم ابرِ چشانم شده ، آن دعوتت ، آن دعوتت . خواهمت قربان شوم ، از عطرِ زلف ، کو ؟ تا شوم یاد باد ، فصلِ غرورِ من ، از آن با تو شدن آید آیا شعر بگویم ؟ مستِ آن آوا شوم ؟ گوش سپارم بر نوایت ، بال گیرم در هوایت شکرِ درگاهِ خدایت . وای اگر تنها شوم . مثنوی شمع و پروانه پرده هفتم و آخر
آدم هایی که روح بزرگی دارند،
مشکلات زندگی واسه نابود کردنت نيومدن؛
، ,شوم ,؟ ,شاید ,عشق ,ام ,ام در ,در عشق ,پخته ام ,، پخته ,نیستم ،
درباره این سایت